داستان جالب عيادت مرد ناشنوا از همسايه

۷ بازديد

داستان جالب عيادت مرد ناشنوا از همسايه

اين داستان زيبا را در ادامه مشاهده كنيد.

ناشنوايي خواست به احوالپرسي بيماري برود. با خودش حساب و كتاب كرد كه نبايد به ديگران درباره ناشنوايي اش چيزي بگويد و براي آن كه بيمار هم نفهمد او صدايي را نمي شنود بايد از پيش پرسش هاي خود را طراحي كند و جواب هاي بيمار را حدس بزند.پس در ذهنش گفتگويي بين خودش و بيمار را طراحي كرد . با خودش گفت « من از او مي پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شكر مي كند و مي گويد بهتر است . من هم شكر خدا مي كنم و مي پرسم براي بهتر شدن چه خورده اي .

او لابد غذا يا دارويي را نام مي برد. آنوقت من مي گويم نوش جانت باشد پزشكت كيست و او هم باز نام حكيمي را مي آورد و من مي گويم قدمش مبارك است و همه بيماران را شفا مي دهد و ما هم او را به عنوان طبيبي حاذق مي شناسيم.مرد ناشنوا با همين حساب و كتاب ها سراغ همسايه اش رفت و همين كه رسيد پرسيد حالت چه طور است ؟ اما همسايه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد مي ميرم. ناشنوا خدا را شكر كرد. ناشنوا پرسيد چه مي خوري ؟ بيمار پاسخ داد زهر ! زهر كشنده !ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستي طبيبت كيست؟ بيمار گفت عزرائيل ! ناشنوا گفت طبيبي بسيار حاذق است و قدمش مبارك. و سرانجام از عيادت دل كند و برخاست كه برود اما بيمار بد حال شده بود و فرياد مي زد كه اين مرد دشمن من است كه البته طبيعتا همسايه نشنيد و از ذوقش براي آن عيادت بي نظير كم نشد.

داستان

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.